آنوشاآنوشا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

دخترم آنوشا

اینم از تولد سه نفره ما

آنوشا خانوم فقط  پاشو میزد توی کیک و غر میزد هر کاری هم کردیم اجازه نداد کلاه تولدش رو بذاریم سرش                                                                          ...
6 دی 1392

نه نه نقلی

  نه نه جون یه چند روزی حسابی مامان رو کلافه کردی بعد 3 روز تب که احتمالا به خاطر دندونات بود حالا هم بی آرومی الهی امان از دست این دندونا آخه چرا شما کوچولوها رو انقدر اذیت میکنن نه نه نقلی جون شما هنوز دندونای نیشت در نیومده دو تا دندون آسیاییت در اومدن فدات بشم فرشته ی مهربونم مامان همش برات دعا میکنه که دندونات راحت بیان بیرون روزا اجازه نمیدی مامانی به هیچ کارش برسه به محض اینکه میخوام از پیشت برم میزی زیر گریه بیشتر اوقات ناهار هم نمیتونم درست کنم بازم دست مامان جون درد نکنه که زحمتشو میکشه.... ولی شما خوب غذا نمیخوری مامان هم غصه میخوره و اما از کارای جدیدی که یاد گرفتی بگم: وقتی ازت میپرسم سگ چی میشه میگی: dog وقتی کتابا...
6 دی 1392

چهارده ماه با هم بودن

شیرین عسلم هر روز شیرین تر میشی و با شیرین کاریهات لبخند روی لبهای ما میاری دیروز توی خونه مامان جون برای اولین بار کلی راه رفتی ده قدم برداشتی ما هم کلی ذوق کردیم از مبل میری بالا و دست میزنی به کلید برق یه چیزی هم که میخوای اگه ما بهت ندیم میزنی زیر گریه خیلی کارت بده مامان امیدوارم بزرگتر که شدی دست از این کارت برداری چون مامانی مجبور میشه که دعوات کنه دخملم , نوشابه خیلی دوست داری اما اصلا برات خوب نیست و مامانی بهت نمیده ,به هر چیز خوراکی میگی نون و به تمام نوشیدنی ها میگی آب,عاشق هندوانه و خیار سبزی,کباب کوبیده هم خیلی دوست داری,ناز بالشتتو خوب میشناسی و اجازه نمیدی هیچ کس روی بالشتت بخوابه وقتی بهت میگم آنوشا خانوم بخواب سرتو میذاری ر...
6 دی 1392

سیزده ماهگی

مامان سیزده ماهگیت مبارک البته با تاخیر اونم من مقصر نیستم این روزا شما خیلی خیلی شیطون شدی به قول بابایی لوس شدی همش نق نق میکنی اجازه نمیدی من از کنارت پا شم برم به کارای خونه برسم دیگه حتی توی رورووک هم نمیمونی همش محکم با رورووک میزنی به پاهای مامان آخ که چه دردی هم داره تا من شما رو بغل کنم بعدش هم خودتو واسه مامان لوس میکنی و سرتو میزاری روی شونه ی مامان این چند روز من یه دستم شما رو بغل کردم و با دست دیگه آشپزی   یاد گرفتی به خرس میگی ارس وقتی من میگم مامانی بگو خرسی شما میگی ارسی ,سی دی رو میتونی بگی از شاهکار سیزده ماهگیت هم بگم که شبش ساعت 3 از خواب بیدار شدی و تا 6 صبح فقط شیر خوردی بعدشم 2 روز تمام این زیاد شیر خوردنت ...
6 دی 1392

دختر شجاع

آنوشا در حال بوسیدن ببر ,دختر کوچولوی مامان کلمه ببر رو هم میتونی بگی شیرین زبونم                                                                                                  ...
6 دی 1392

پانزده ماهگی

15 ماهگیت مبارک وروجکم این روزا خیلی شیطون شدی و حسابی مامان رو کلافه کردی دیگه کامل راه میری و من باید مثل سایه دنبالت بیام و مواظبت باشم یه لحظه آروم نمیشینی روی زمین صبح ها که بابایی سر کاره فقط چشات دنبال منه که ببینی کجا میرم و چه کار میکنم اگه ازت دور بشم صدام میزنی و دنبالم راه میوفتی دیگه توی رورووکت هم نمیشینی تا بحال چند تا از دوکوری های خونه رو زدی شکوندی  دست مجسمه ای رو که بابا از شیراز واسه مامان آورده بود رو زدی شکوندی بعد بابا نگاهت کرد شما گفتی آخ آخ و دست مجسمه رو بوس کردی .   از دندونای مرواریدیتم بگم که الان 14 تامروارید کوچولو داری   با تمام شیطنتات ولی خیلی باهوشی دلبرکم اگه توی تلویزیون گربه (میو...
3 دی 1392

ثمره عشق ما 16 ماهه شد

شانزده ماه از زندگیت گذشت گاهی اوقات فقط نگاهت میکنم و با خودم فکر میکنم این واقعا همون نوزادیه که همین چند وقت پیش به دنیا اومد و حالا با شیرین زبونی و نازو اطوارهای دخترونش حسابی دل همه رو میبره دیگه یه خانوم به تمام معنا شدی که خیلی بیشتر از سنش میفهمه هر چی که میگیم میفهمی مثلا چند روز پیش داشتم به خاله سوزان میگفتم که او بسته پفک رو بردار آنوشا نره طرفش یه مرتبه شما پا شدی رفتی برش داشتی و  یه لبخند معنی داری هم نثار ما کردی ای وروجک   وقتی دست به چیزی میخوای بزنی که خطرناکه و من میگم آنوشا دست نزن میری پیش بابایی و اشاره میکنی به من و اون چیزی که میخوای و براش ناز میاری و با زبون خودت بهش میفهونی که من دعوات کردم و حسابی ...
3 دی 1392
1